.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
به انگیزه سالروز شهادت فرمانده شجاع گردان ویژه سیدالشهدا؛
« شیرسوار » شجاع ، مردمی و «حر» لشکر مازندران
شمال نیوز : هنگام ظهر در هفت تپه در مقر لشکر ۲۵کربلا هواپيماهای عراقی ظاهر شدند. با صدای غرش هواپيماها همه به طرف پناهگاه ها رفتند. من آن موقع سيزده سال داشتم بی تفاوت مشغول قدم زدن در محوطه بودم که ناگهان فردی با صدای بلند ....

شمال نیوز : در اول آبان ماه سال ۱۳۳۴ در شهرستان قائم‌شهر و در خانواده ای کم درآمد و مذهبی به دنيا آمد. وی که در خانواده بهروز خوانده می‌شد، اولين فرزند خانواده بود و تحت تعاليم و تربيت مادرش "سيده بيگم پور بهشتی" دوران کودکی را سپری کرد.

دوره ابتدايی را در سال ۱۳۴۱ در مدرسه "شاپور" (سابق) در قائم‌شهر آغاز کرد، مدرسه ای که بعد از شهادت به نام خودش متبرک شد. با علاقه و پشتکار و با کسب نمرات خوب اين دوره را گذراند.

دوران دبيرستان را در هنرستان "انوشيروان" در بابل و در سال‌های ۱۳۵۷ ـ ۱۳۵۳ سپری کرد و موفق به اخذ ديپلم در رشته برق شد. جعفر ۲۱ سال داشت که در اثر آشنایي با شهید "نجف علی کلامی" به مسايل دينی و مذهبی علاقه مند شد.
با همين روحيه جعفر با استفاذه از قابليتهای کلامی و جذابيتهای گفتاری خود ضمن روشنگری درباره امور دينی و سياسی، ديگران را به سوی دين و امور معنوی هدايت می کرد.

پس از پيروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ با تشکيل کميته انقلاب اسلامی ابتدا به عضويت کميته انقلاب اسلامی در آمد و تا ۲۹ فروردين ۱۳۵۸ در کميته فعاليت کرد. پس از آن همراه با عده ای اقدام به تشکيل سپاه پاسداران قائم‌شهر کرد.

همچنين به همراه دوستانش از جمله "عموزاده" در تشکيل سپاه در مناطق مختلف استانهای گيلان و مازندران نقش به سزايی داشت. در تاريخ ۳۰ فروردين ۱۳۵۸ به عضويت شورای فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در "قائمشهر" در آمد و تا تاريخ ۲۱ مهر ۱۳۵۸ در آن شورا مشغول خدمت بود. در همين زمان مسئوليت امور هماهنگی و انسجام نيروهای رزمی در گيلان و مازندران را به عهده گرفت.

در سال ۱۳۵۹ شخصاً از دختر خاله اش خانم "سوسن ملکيان" که نوزده سال داشت خواستگاری کرد. پس از آن مراسم ازدواج آنها بسيار ساده و با حداقل هزينه برگزار شد. اين زوج در کنار هم به فعاليتهای اجتماعی در جهت تثبيت انقلاب اسلامی می پرداختند.

در سال ۱۳۵۹ جزء اولين افرادی بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" آستارا" را پايه‌گذاری کردند و مدتی نيز فرماندهی آن را بر عهده داشت. در تاريخ ۲مرداد ۱۳۶۰مسئوليت گشت ويژة جنگل در مناطق گيلان و مازندران را بر عهده گرفت و از جوانان و نيروهای فعال در جنگل شيرگاه برای خنثی کردن تحرکات نيروهای ضد انقلاب بهره گرفت.

با شروع جنگ تحميلی ايران و عراق به جعفر دستور داده شد نيروهای زبده و آموزش ديدة خود را به جبهه اعزام کند. او به همراه دوازده نفر از بهترين نيروهای خود با تهية آذوقه، چادر و وسايل آموزشی عازم جنگل شد و با جذب نيروهای جديد پس از دو ماه آموزش سنگين در کوه ها و جنگل های مازندران، نيروهای کار آمدی را آماده و به جبهه اعزام کرد.

از ۲۰دی ۱۳۶۲به سمت جانشين فرمانده تيپ يکم لشکر ۲۵کربلا منصوب شد. بارها به جبهه رفت و در عمليات‌های مختلف از جمله عمليات والفجر ۸ شرکت داشت. در اين عمليات مجروح  شد.

رشادتهای سردار در فرماندهی آزادسازی مهران از افتخارات لشگر ۲۵ کربلا میباشد تا سال ۱۳۶۴که "بهداشت" فرمانده گردان حمزه سيدالشهدا(ع) بود، معاونت او را بر عهده داشت. علاقة او به خانواده شهدا به قدری بود که هر بار به مرخصی می آمد ابتدا به ديدار خانواده های شهدا می رفت و از آنان دلجويی می کرد. عاشق شهادت بود

سرانجام جعفر شيرسوار بر اثر اصابت بمب خوشه ای در سوم ديماه ۱۳۶۵ در هفت تپه به شهادت رسيد. يکی از همرزمان حاج جعفر شيرسوار نحوه شهادت او را چنين توصيف می کند:

هنگام ظهر در هفت تپه در مقر لشکر ۲۵کربلا هواپيماهای عراقی ظاهر شدند. با صدای غرش هواپيماها همه به طرف پناهگاه ها رفتند. من آن موقع سيزده سال داشتم بی تفاوت مشغول قدم زدن در محوطه بودم که ناگهان فردی با صدای بلند گفت: «داخل پناهگاه برو.» برگشتم و ديدم حاج جعفر است.

همچنان که به طرف پناهگاه می دويدم، حاجی همه را به جای امن هدايت می کرد. پس از آن خودش را داخل يك سنگر نيمه كاره (معروف به سنگرهاي روباهي) انداخت، لحظه ای بعد يک بمب خوشه ای وسط سنگر فرود آمد. چشمهايم را بستم و فقط صدای انفجار و لرزش زمين را احساس کردم. با چشمانی اشک بار به طرف سنگر منهدم شده رفتم و پاره های بدن حاج جعفر را ديدم که در اطراف سنگر پراکنده بود

پبکر حاج جعفر در کنار همرزمان و دوستان دیرینش شهیدان مسعود دهقان، جهانیان، شیرافکن، قشعری،کامل، یوسفپور، محمودی راد،صالحی، بلباسی، محسنی و مزدستان در گلزار شهدای سید ملال میعادگاه عاشقان شهادت آرمیده است .

از وی به هنگام شهادت دو فرزند به يادگار مانده است كه دختر شش ماهه شهید درحال حاضر معلم و کارشناس ارشد روانشناسی و فرزند ارشد سردار ، محمدعلی (احمدرضا) شيرسوار کارشناس ارشد مدیریت و دانشجوی دکترای اندیشه سیاسی و از مدیران لایق ، فعال و محبوب قائم شهر در حوزه شهری میباشد

همچنين همسر سردار ، معلم پروشی و کارشناس ارشد ادبيات مقاومت و راوی جنگ و از فعالین حوزه فرهنگ ایثار و شهادت میباشد.

از ویژگیهای حاجی لوتی مسلکی بودن، مردمی بودن و شجاعتش مورد اشاره است که او را به حر لشکر مازندران نیز میشناسند.

از خاطرات شهید کتابها، دستنوشته، سخنرانی و فیلم در دسترس است که نشان از ابعاد اجتماعی و سیاسی این شخصیت جذاب میباشد.  



ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();
نظرات خوانندگان :

بهدین خداشناس 3 دي 1395
انشااله که خداوند توفیق ادامه راهش رابما عطاکند.
مهدی 3 دي 1395
سردار جایت محفوظ و راهت ادامه خواهد داست
همشهری 3 دي 1395
حاجی فرزندت را تنها نخواهیم گذاشت
رزمنده گ ش- م- ر 65 4 دي 1395
خداوند او را با شهدای کربلا محشور گرداند ، آنروز هواپیماهای رژیم بعث عراق با میک های سوخو هفت تپه را بشدت بمباران خوشه ای کردند از هر طرف که نگاه می کردی دود غلیظی نمایان بود ، یکبار در 30 مهر همان سال بشدت مقر لشکر و در چندین مرحله مقر لشکر 25 کربلا بمباران شد و من آن زمان 16 سالم بود و در گردان ش - م- ر حضور داشتم ، خدایا ما را با شهدایمون محشور گردان
علی 5 دي 1395
یادش بخیر
من هم 16 سال سن داشتم آنروز در هفت تپه در گردان امام محمد باقر بودیم رفته بودیم برای آموزش رو تپه های بالاتر گردان محمد باقر که یهو هواپیماها شروع به ریختن بمب های خوشه ای نمودند حدود 40 فروند هواپیماهای عراقی ابتدا شروع به به زدن ضد هوائیها کردند یادم میاد من به مربی آموزش گفتم که دارند حمله می کنند اما او گفت چیزی نیست و دیدیم که ناگهان همه جا تیره شده و زمین می لرزد. بچه ها شروع به پخش شدن در منطقه نمودند. من و چند تا از بچه ها خودمون را به گودالی که جهت ریختن آشغال حفر شده بود انداختیم نمی دونم چقدر طول کشید اما همه جا سیاه و تاریک بود و صدای انفجارهای پیاپی و لرزش زمین و ... بعد از پایان حمله ، یادم می آید من بودم و احمد که شیشه عینک ته استکانی احمد شکسته بود و نمی توانست خوب ببیند ما از چاله بیرون آمدیم. اما همه جا صحرای محشر بود. بوی باروت، برخی بمب های عمل نکرده، جای انفجار که هر چند متر چاله های کنده بود و ... و تکه های اجساد بچه ها، استخوانهای خون آلود فک و دندان جداشده، تکه های کاسه سر، دست و پا و روده و گوشت بدن بچه ها، شاید آن موقع زنده نبودیم یک حالت خلسه بر ما حاکم بود. تکه های بدن بچه را جمع می کردند یادم می آید به سمت چادرهای در حال سوختن می رفتیم یک چادر بود به نام چادر تبلیغات گردان که موتور برق داشت. کنار چادر چاله ای بود که بشکه 220 لیتری بنزین در اون قرار داشت و در حال سوختن بود دیگر داشت غروب میشد. من دیدم یک چیزی مثل یک چوب در حال سوختن بود قشنگ توجه کردم دیدیم جسدی است که کنار بشکه بنزین می سوزد بچه ها را صدا کردم گفتم ببینید یک آدم است که کاملاً سوخته وقتی نزدیک رفتیم جسد نوجوانی بود و مشخص شد بدن مطهر طلبه شهید سروی است که در چادر تبلیغات حضور داشت و همیشه اذان می گفت و پس از آن دیگر قادر نبودیم صدای اذان این شهید رابشنویم. بیاد شهدای گلگون کفن جنگ تحمیلی آری آنان رفته اند و ما جامانده نمی دانیم تا کی می توانیم طاقت بیاوریم چگونه می توانیم قدردان آنان باشیم و تا چه حد می توانیم در بیعت آنان استوار بمانیم.

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 0.061 seconds.